سلوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووم خووووبیـــــــــــــــن؟؟
چند روزیه آپ نکردم .. حوصله ندارم اصن ..
خب این چند روز کِ هم خوب بوده هم بد .. اونروز یعنی هفته ی پیش رفتیم باشگاه بعد چند روز بچه ها ها رو دیدیم خیلی خوب بود .. قرار شد بریم باشگاه ک تا حالا نشده .. یعنی همش یکی سازمخالف میزنه و میگه نه .. حالا ببینیم چی میشه ..
قرار بود از این شنبه بریم کتابخوووووووونه واسه درس خوندن .. شنبه صبح پاشدم تند تند آماده شدم ک برم مامانم میگه کجا میگم کتابخونه میگم خب برو .. بعد ک کفشامو پوشیدم تو حیاط میگه حالا امروزو نرو یکم کمکم کن .. منم حرف گوش کن .. هیچی دیگه برگشتم تو خونه و مثلا کمک میکردم .. فرداش ک امروز باشه .. پاشدم رفتم مدرسه واسه کارنامه ک خوشبختانه بسته بود .. بعد ممیخواستم برم کتابخونه ک مامانم کار داشت نرفتم .. بعدش میخواستم برم ک بچه ها گفتن باشگاه نمیرن منم دیگه حوصله نداشتم برم .. آخه ظهر بود هوا هم گرم بود .. دیگه بیخیال شدم.
امشب مامان بزرگم گفت: ک خانوم .... گفته بیاد کارنامشو بگیره و منم (مامان بزرگم) پرسیدم ک قبول شده گفت آره .. مامانمم میگم قبول چیه باید معدلش بالا باشه .. منم آبجیمو نگاه میکردمو میخندیدم .. آخه فقط خودمو و آبجیم میدونیم ک قراره چ گندی بالا بیاد .. خانوم..... گفته که قبول شدم .. خدا کنه راست گفته باشه .. فردا میرم میگیرم .. بعدشم میرم کلاس زیست.
بچه هااااااااااااااااااااا برام دعا کنین ..
[ بازدید : 941 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]
[ يکشنبه 1 تير 1393 ] [ 23:16 ] [ آلِـــزو :) ]
[ ]